شبکه چهار - 4 تیر 1400

"علوم انسانی"؛ ملوک الطوائفی ایدئولوژیستها (علی شریعتی و نقد "علوم انسانی" منهای انسان)(1)

سالگشت مرحوم دکتر شریعتی _ نشست (تقدیر حدود "علوم انسانی" رایج: علم؟ و انسانی؟) _ خرداد۱۴۰۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام خدمت خواهران و برادران عزیز.

در سالگرد مرحوم علی شریعتی هستیم چون نام ایشان با نام انقلاب اسلامی بخصوص در دهه 50 و سال‌های قبل از انقلاب اسلامی با نام انقلاب، یک پیوند تاریخی و فرهنگی دارد بخصوص بین جوانان تحصیل‌کرده مسلمان و جلب توجه آن‌ها به ارزش‌های انسانی و اجتماعی و انقلابی اسلام در مصاف با ایدئولوژی سلطنتی سکولار پهلوی و ایدئولوژی ماسونی، لیبرالیستی و صهیونیستی و در مصاف با ایدئولوژی مارکسیزم در آن دوران، یک جبهه جدید با رویکرد اسلامی باز کرد که گرچه انواع نقدها از منظر معرفت‌شناسی، فلسفه، کلام، از منظر کتاب و حدیث، از منظر مباحث فقهی، و از این قبیل به او و به هرکس دیگری نقدهایی هم ممکن است و هم احیاناً وارد است و این نباید مانع بشود و مانع نمی‌شود از قدردانی نسبت به خدمات او و امثال او. من امروز می‌خواهم به یکی از دیدگاه‌هایی که خط فکری روشنفکران مسلمان در آن دهه 50 و 60 بخصوص داشتند به علم، به معنای عام و نسبت علم با دین و دینی بودن علم و نبودن آن به چه معناست؟ و بطور خاص با علوم انسانی بالاخص با علوم اجتماعی و این که دینی بودن یا دینی نبودن پسوند داشتن یا نداشتن این علوم و بطور خاص علوم انسانی از منظر امثال مرحوم دکتر شریعتی و این جریان فکری روشنفکر مسلمان در آن مقطع، چیست و چه بود؟ به چند نکته اشاره کنم که امروز هم مورد بحث است و می‌خواهم بخصوص دوستان را توجه بدهم به یک ارتجاع و عقب‌نشینی تاریخی در حوزه نگاه به علوم انسانی و نسبت آن با دین، و بلکه با هر مکتبی. نسبت به روشنفکری مسلمان و اسلامی در آن دوره، بازگشت و ارتجاعی که در این دوره اتفاق افتاد یعنی ما الآن پس از 40 -50 سال پس از مرحوم شریعتی، دوباره جریان‌های غرب‌گرا، سکولاریست با گرایشات کاملاً غیر اسلامی و ضد اسلامی به نام روشنفکر دینی یا نواندیشی دینی مطرح شدند و دوباره ارتجاع به آن گفتمان و ادبیات، آن ترمینولوژی بلکه ایدئولوژی‌ای که قبل از دهه‌های 40- 50 مطرح بود و بعد امثال شریعتی و امثال دیگرانی آمدند با آن گفتمان مبارزه کردند و در مورد نسبت علم، هم علوم طبیعی و تجربی و هم علوم انسانی با دین و بخصوص با نگاه اسلامی، خب نکات بدیع و جالبی و رویکرد کریتیکال و انتقادی نسبت به آن ترجمه‌زدگی‌های پوزیتویستی در حوزه علوم انسانی به خرج دادند. حالا متأسفانه یک کسانی ولو اسم این‌ها را هم با احترام می‌برند ولی دقیقاً در جهت عکس آن رویکرد در این دهه‌های اخیر عمل کردند. در جهت دین‌زدایی و اسلام‌زدایی از عرصه علوم انسانی و تزریق لیبرالیزم و پوزیتیویزم در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی، البته تزریق که چه عرض کنیم بلکه تحکیم آن مبانی که از قبل بود. بنابراین چند نکته که خدمت دوستان عرض می‌کنم تبیین دیدگاه روشنفکران مسلمان متعلق به انقلاب، امثال شریعتی در دهه 40- 50 هست که ببینید چقدر این نگاه نه تنها به حقیقت بلکه به واقعیت نزدیک‌تر است، درست‌تر است، چقدر روشنفکرانه‌تر و انتقادی‌تر است و چقدر اسلامی‌تر است.

نکته اول این که؛ یک توجهی ایشان به این می‌داد که چرا کسانی در حوزه علوم انسانی آمدند بخصوص حوزه فلسفه علم و تاریخ علم اظهار نظرهایی کردند، جامعه‌شناسی علم، روانشناسی علم و از این قبیل که اصلاً واقعیت اساساً نداشت یعنی قرار بود یک گزارش علمی ناظر به علوم طبیعی، تجربی و ریاضی بدهند و آن گزارش، یک گزارش هم غلط و نادرستی عمدتاً بود و هم غیر دینی و غیر تخصصی بود به این معنا که اغلب دانشمندان علوم طبیعی و ریاضی در جهان و از جمله در خود اروپا و غرب، خداباور بودند اکثر این‌ها بی‌خدا و ضد دین نبودند، و هیچ تعارض و تناقضی هم بین کشفیات خودشان در حوزه علوم ریاضی و علوم تجربی با خداپرستی و ایمان به ماوراءالطبیعه نمی‌دیدند بلکه این را دلیلی بر آن می‌گرفتند اما آن کسانی که دوقطبی دعوای علم و دین و این که علم دینی و غیر دینی ندارد و همچنین دین علمی نیست، و از این قبیل، این حرف‌ها عمدتاً در حوزه‌هایی از علوم انسانی مطرح شد از طرف کسانی که هیچ تخصصی در علوم، در علم به معنای خاص و دقیق کلمه، یعنی در علوم تجربی و ریاضی نداشتند خود دانشمندان ریاضی و تجربی، دعوای علم و دین را غالباً آن‌ها اصلاً مطرح نکردند. این نزاع و این که علم هیچ رشته‌ای از علوم اساساً دینی و غیر دینی نیست بلکه ضد دینی است و از این قبیل، این‌ها عمدتاً از طرف کسانی مطرح شد که خود را نظریه‌پردازان علوم انسانی و علوم اجتماعی می‌دانستند چه در روانشناسی، چه در تعلیم و تربیت، فلسفه‌های مضاف در باب اخلاق، حقوق، اقتصاد، سیاست، فلسفه علم و از این قبیل. آن‌هایی که خودشان متخصص این رشته بودند چنین نتیجه‌ای نگرفتند آن‌هایی که تخصصی در این رشته‌ها نداشتند آن‌ها یک چنین ایده ضد دینی و دست‌کم غیر دینی را بر عرصه علوم حاکم کردند و این را باید در تاریخ شوخی‌های ملل ثبت کرد! که از این شیرین‌تر نمی‌شود سراغ کرد که یک کسانی از غیر دینی بودن علم بلکه ضد مذهبی و ضد دینی بودن علم حرف بزنند که خودشان عالم نیستند در حالی که آن‌هایی که خودشان عالم بودند و خالق این علم، و کاشفان این همه گزاره‌های علمی در فیزیک، شیمی، ریاضیات، آسمان‌شناسی، زمین‌شناسی، جانورشناسی و از این قبیل، خود آن‌ها غالباً مذهبی‌اند و خدا را و ماوراء طبیعه را قبول دارند و این معمّا اما تصادفی نیست و نمی‌تواند تصادفی بوده باشد این که به علوم ریاضی و تجربی که دقیق‌تر هستند و علوم دقیقه به اصطلاح، همان اندازه که معتبر و قطعی هستند و از دخالت سلائق و احیاناً عقاید انسان‌ها مصون هستند و به همان اندازه که با واقعیت عینی منطبق هستند همان اندازه از قالب‌های ذهنی از رنگ‌آمیزهای ذوقی، از انگیزه‌ها و احساسات و گرایشات اجتماعی، اعتقادی، سیاسی، و از خصوصیات فردی عالم و دانشمند خارج و بیگانه‌اند و با آن ربطی ندارند. بنابراین در علوم طبیعی، ‌مخصوصاً وقتی دارد از قوانینی می‌گوید که دیگر مسلّم شده‌اند، از فرمول‌های علمی که تقریباً قطعی تلقّی می‌شوند و آن‌جایی که شناخت علمی دیگر از مرحله فرضیه و اختلاف نظر گذشته، و با دقت و نسبتاً استوار بر واقعیاتی قرار گرفته که پایه‌های اصلی علوم ریاضی و تجربی و علوم طبیعی را تشکیل داده است یعنی آنچه که عمدتاً با تجربه، با مشاهده، با استقراء و بعد عمل بر اساس آن‌ها تأیید شده بلکه اثبات شده است و امروز جزو مسلّمات علم است. در این علوم، یعنی علوم مثلاً ریاضی، علم مستقل از عالِم و مستقل از دانشمند، خب اجمالاً قابل فهم و قابل پذیرش است. یعنی مثلاً در عرصه فیزیک و ریاضیات، پیشداوری شخصی دانشمند، روح اجتماعی که حاکم بر آن جامعه و عصر او بوده است، اقتضائات نژادی او، موقعیت سیاسی یا طبقاتی یا تاریخی یا مذهبی او، فرهنگ خانواده‌اش،‌ محیطی که در آن تربیت شده است، نه خودآگاه و نه ناخودآگاه، در علوم ریاضی و در علوم دقیقه این‌ها تأثیر تعیین‌کننده‌ای ندارند، بسیار خب. اما دقیقاً برعکس، در علوم انسانی، موضوع انسان است و انسان همه چیز آن مثل جمادات رو نیست و اختلاف نظرهای بنیادین متعددی در ابعاد گوناگون انسان و تعریف انسانیت او، جسم او، روح او، سلایق او، افکار او، حافظه او، و همه چیز او وجود دارد. در علوم انسانی نه. دکتر شریعتی تعبیر می‌کرد و معتقد است که بیشتر نظریات عمده در علوم انسانی و علوم اجتماعی، مبتنی بر ذهنیت آن دانشمند است بیشتر تابع ذهنیت و علایق و سلایق اوست تا واقعیت عینی. یعنی در اغلب رشته‌های علوم انسانی چرا می‌بینید که یک علم در مکتب‌های مختلف، تا سر حد تضاد متفاوت است یعنی روانشناسی، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، حقوق، تعلیم و تربیت، اقتصاد، و... وارد هر رشته‌ای از علوم انسانی می‌شوید می‌بینید انواع و اقسام مکاتب و ایده‌ها و ایدئولوژی‌ها مطرح هستند و در همه چیز تقریباً با هم تعارض بلکه تناقض دارند. حتی یک استاد، یک متفکر، یک نظریه‌پرداز، در مقاطع گوناگون حیات خودش، گاهی نظریاتش درباره انسان، تا سر حد تضاد بلکه تناقض متفاوت شده و می‌شود. این اتفاقات مبنایی هرگز در علوم ریاضی، یا در فیزیک یا شیمی و از این قبیل نیفتاده است. ایشان مثال می‌زند شما از هر یک از علوم انسانی که می‌خواهید مثال بزنید از جامعه‌شناسی، و تاریخ و... حالا هر کدام از این رشته‌ها را بروید تاریخ دیدگاه‌ها و نظریات آن را در فرانسه بخوانید بعد با انگلیس مقایسه کنید. بعد با آلمان و آمریکا مقایسه کنید. عمده این مکاتب علوم انسانی و اجتماعی در همین چهارتا کشور، و یک مقداری روسیه، ولی بیشتر در همین‌ها در قرن 19 هم تولید شده است آنچه که امروز یک کمی توسعه پیدا کرده است و به اسم علوم انسانی و علوم اجتماعی یا در همه دانشگاه‌های دنیا در بعد از جنگ جهانی دوم، به این طرف در این 70- 80 سال اخیر دارد تدریس می‌شود. خب رویکرد علوم انسانی و علوم اجتماعی در فرانسه با انگلیس کاملاً متفاوت است. جامعه‌شناسی در فرانسه وقتی می‌گویید جامعه‌شناسی با جامعه‌شناسی در انگلیس، در آلمان، در آمریکا متفاوت و متعارض هستند. وقتی می‌خواهید نه تنها فلسفه تاریخ حتی علم تاریخ یعنی مفاد متون تاریخی و تحلیلی که در کنار آن‌ها آمده بررسی می‌کنید می‌بینید راجع به یک واقعه چطور بحث می‌کنند؟ فاشیست‌ها، مارکسیست‌ها و لیبرالیست‌ها، پوزیتویست‌ها را ببینید هر کدام با تاریخ چطور مواجه شدند؟ نگاه پوزیتویزم و اگزیستانسیالیسم و مارکسیزم به مسئله معرفت و شناخت، تعریف‌شان از علم، ببینید چقدر تعارض و تناقض دارد. آن وقت در هر کدام از این کشورها باز مکاتب مختلفی هست. در انگلیس مکاتب ایده‌آلیست‌ها و رئالیست‌ها و پوزیتویست‌ها ببینید چقدر تعارض دارند. بنابراین کاملاً همه علوم انسانی و علوم اجتماعی تحت‌الشعاع انواع مکاتب و آن شخصیت‌هایی هستند که به عنوان پدران این رشته یا رویکرد یا مکتب خاص مطرح شده‌اند. یعنی اگر مثلاً متفکران، نظریه‌پردازی قائل به اصالت فرد یا اصالت جامعه است طبیعاً این جامعه‌شناسی، نگاه همه این‌ها به جامعه‌شناسی و روانشناسی کاملاً متفاوت و متناقض است. اصلاً بعضی‌ها طرفدار روانشناسی و مخالف جامعه‌شناسی هستند جامعه‌شناسی را علم نمی‌دانستند الآن هم در ادامه‌اش همین را می‌گویند. بعضی جامعه‌شناسی را علم می‌دانستند و روانشناسی را می‌گفتند علم نیست. خب حالا در حوزه اقتصاد، جامعه‌شناسی، تاریخ، یک عده‌ای قائل به جبر تاریخ بودند یک عده‌ای قائل به اختیار انسانی بودند یک عده‌ای قائل به ظهور قهرمان و ابرمرد بودند یک کسانی جغرافیا را عامل اساسی، یک عده نژاد و ژنتیک، تفسیر ژنتیکی از تحول انسانی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی دارند. یک جریان فکری ابزار تولید را، آن یکی از اراده قهرمانان را می‌دانند خب معلوم است وقتی علوم انسانی در فلسفه ماتریالیست کلاً یک جهت‌گیری، توصیه‌هایش، توصیف‌هایش، برنامه‌هایش یک جور است در ایده‌آلیزم یک جور و در اگزیستانسیالیزم یک جور دیگر است. اگر یک جامعه‌شناس و یک مورخ راسیست و نژادپرستی می‌آید به او بگویید بیا تاریخ را تو توضیح بده و تفسیر کن، جامعه‌شناسی را تعریف کن، اصلاً حقوق بشر را تفسیر کن، حقوق بشر راسیستی کلاً یک ایدئولوژی است و فهرست آن از حقوق بشر تفاوت می‌کند جریان‌هایی که اصالتاً اکونومیست هستند و همه چیز را اقتصادی تعریف می‌کنند خب این‌ها در جامعه‌شناسی مسیر دیگری می‌روند در تاریخ همین‌طور. در تعلیم و تربیت،‌ در حقوق و از این قبیل. متأسفانه در کشورهایی مثل ما 70 -80 تا اسم و مقالات و کتاب‌هایشان ترجمه شده، عمده این‌ها هم مربوط به قرن 19 و اوایل قرن 20 هستند یعنی حداقل 100- 150 سال از این‌ها گذشته ولی این‌جا همچنان وفاداری ایدئولوژیک نسبت به این‌ها هست. یک اشخاصی را به عنوان قدّیسین در علوم انسانی و علوم اجتماعی ذکر می‌کنند و حرف‌های این‌ها را طوطی‌وار حفظ می‌کنند بعد هم می‌گویند این علم، علوم انسانی است. علوم انسانی دیگر دینی و غیر دینی، اسلامی و غیر اسلامی ندارد، علوم اجتماعی فلان است و اساساً اغلب این‌ها ضد دینی یا غیر دینی تعریف می‌شوند. یکسری اسم است و این اسم‌هایشان مثل این که به حرف‌هایشان توجه دقیقی نمی‌شود طرف می‌آید در جامعه‌شناسی یک اسم‌هایی را ردیف می‌کند کروچه، پاراتو، آگوست‌کنت، پرودون، سن‌سیمون، هگل، شیلر، اشپنگلر، مارکس، گوبینو، دورکیم، این اسم‌ها را می‌گوید بعد حواس‌شان نیست که این‌ها همه ضد هم و علیه هم حرف زدند. تناقض‌های بنیادین دارند اصلاً او تعریف این را از انسان قبول ندارد، اسپنسر و امرسون و... هر کدام، راجع به چه کسی داری حرف می‌زنید؟ از چه کسی دارید می‌گویید؟ کدام علوم انسانی است؟ کدام علوم اجتماعی است؟ آن‌قدر متغیّر و متناقض هستند که اصلاً اطلاق علم بر این‌ها کاملاً از سر تسامح و تساهل است هرگز با دقت علمی و معرفتی، این همه تناقض‌گویی روی همدیگر نه می‌تواند یک علم باشد نه می‌تواند اصلاً علم باشد! ترکیبی از تجربه و حدس و ایدئولوژی‌های حرف است. بزرگان جامعه‌شناسی یک وقتی در همان دوران، در همین قرن 20 یعنی 40- 50 سال پیش می‌گفتند ما آن اوایلی که شروع شد به هوای قواعد قطعی علم بودیم یعنی فیزیک اجتماع، فیزیک انسان، فیزیک تاریخ، حتی الهیات را تفسیر فیزیکی کردند و در پایان قرن 20 به این‌جا رسیدیم که، حتی فیزیک هم، آن‌جا اول قرن می‌خواستیم متافیزیک را تفسیر فیزیکی کنیم آخر قرن رسیدیم به این‌جا که فیزیک هم بدون متافیزیک نه قابل فهم است نه قابل تفسیر. آن وقت شریعتی می‌گفت که استاد ما گورویچ، سر کلاس می‌گفت در قرن 19 یک دانشمند برجسته علوم اجتماعی گفت نزدیک به 200 قانون قطعی علمی برای جامعه کشف کرده‌ایم. مثلاً یک فهرستی آورد که 198 قانون مثل دو دوتا چهارتا، مثل جوشش آب در 100 درجه، مثل قوانین فیزیک، 198 قاعده قطعی علمی در حوزه جامعه‌شناسی تا الآن کشف شده است. بعد می‌گفت استاد ما می‌گفت امروز که یک قرن از آن تاریخ گذشته است تقریباً هیچ جامعه‌شناس عمیق و آگاهی پیدا نمی‌شود که حتی یک اصل علمی قطعی جهانشمول و استثناءناپذیر و مسلّم را در حوزه جامعه‌شناسی قائل باشد که همیشه و همه جا نامشروط صدق بکند یعنی از 200 قاعده قطعی علمی در جامعه‌شناسی یک قرن پیش به هیچ قاعده قطعی رسیدیم چون هرچه جلوتر آمدیم و خواستیم دقیق‌تر، منطقی‌تر و علمی‌تر برخورد کنیم دیدیم که تمام این نظریه‌پردازی‌ها در رشته‌های مختلف علوم انسانی و اجتماعی آغشته به انواع و اقسام پیشفرض‌های اثبات نشده، غیر ریاضی، غیر تجربی، غیر فلسفی و فاقد منطق است کاملاً ایدئولوژیک است، تابع شرایط شخص و جامعه و رویکرد و عقاید آن است. خب متفکران علوم انسانی هرکسی در رشته خودش می‌گوید این علم است. فیلسوف آن را می‌گفت، مورخ این را، جامعه‌شناسان، روانشناسان، علمای اقتصاد، علمای حقوق، تعلیم و تربیت، فلسفه علوم سیاسی، مذهب‌شناسی، انسان‌شناسی و از این قبیل. هرکسی راجع به تاریخ،‌ جامعه، انسان و مذهب، آمد در این 100- 150 سال گذشته در 4- 5 کشور در مغرب‌زمین هرچه گفت و در تعارض و تناقض با دیگری گفت هرکسی آنچه خودش گفت اسم آن را علم گذاشت همه به نام علم حرف زدند همه به اسم علم حرف می‌زنند در حالی که تقریباً همه‌شان خودآگاه و ناخودآگاه سخنگوی خودشان هستند نه سخنگوی علم و واقعیت. همه این واقعیات عینی را و بخش‌هایی از واقعیت را اولاً گزینشی با آن برخورد کردند و ثانیاً آن را هم از پسِ عینک رنگین بینش خاص خودشان، ایدئولوژی، افکار، عقاید، سلایق و موقعیت خودش،‌ اولویت‌های خودش نگاه کرد. در واقع آنچه به نام علوم انسانی و اجتماعی در این 100- 150 سال مطرح شد نه این که هیچ بهره‌ای از واقع‌گویی و واقع‌نمایی نداشته باشد و هیچ بهره‌ای از علم نداشته باشد چرا داشت اما به همان اندازه و بیش از آن، گزارش انگیزه‌ها و گرایش‌ها و باورهای بنیانگذاران و مروّجان و مبلّغان همان مکتب فکری در همان رشته علوم انسانی و علوم اجتماعی بوده است در واقع دارد حکایت باور خودش را خبر می‌دهد، دارد رنگ خودش را می‌زند، در واقع تمام نظریه‌پردازان و مروّجین در همه رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی که علوم غیر دقیقه نامیده شدند همه این‌ها دارند انسان و جهان انسانی را تفسیر به‌رأی می‌کنند یعنی هرکسی تفسیر به رأی خودش می‌کند. به مارکسیزم می‌گوییم تاریخ چیست؟ تاریخ را توضیح و تفسیر مارکسیستی می‌کند. از لیبرالیزم می‌پرسیم انسان چه موجودی است؟ او تفسیر لیبرالیستی از انسان را به شما ارائه می‌دهد. نه علم به انسان و انسان علمی را. بنابراین همه چیز و همه دارند تفسیر به رأی می‌کنند. در علوم انسانی. حالا در فیزیک و ریاضی تفسیر به رآی نیست یا چندان نیست. حالا آن موقع البته این بیشتر مطرح بود بعد از شریعتی و دیگران، هرچه جلوتر آمدیم این دیدگاه بیشتر تقویت شد یعنی در حوزه فلسفه علم بخصوص با رویکرد پست‌مدرن که هرچه جلوتر آمده قوی‌تر شده، حتی فیزیک و ریاضیات هم نسبی و گفتمان شدند، امکان داوری در علوم دقیقه هم تضعیف شده و به شدت رقیب شده است.

اما آن نکته‌ای که خواستم این‌جا به آن تأکید کنم این است که آن‌جا می‌گوید برخلاف این علوم ریاضی و طبیعی که از آن تعبیر به علوم دقیقه می‌کنند علوم انسانی، و علوم اجتماعی به معنای دقیق علم نیستند علوم غیر دقیقه‌اند. بیشتر مجال و زمینه را برای دخالت انسان، دخالت آن دانشمند باز می‌گذارند مگر این که یک روزی بتوانند اثبات کنند که نظریاتی که مکاتب مختلف در علوم انسانی و علوم اجتماعی مطرح می‌کنند این‌ها به دقت علوم تجربی و به قاطعیت قوانین ریاضی رسیدند آن وقت اگر رسیده باشند باید بگویید این مکاتب گوناگون در هر رشته از علوم انسانی برای چیست؟ خود جریان‌هایی که نگاه غیر دینی به انسان و در علوم انسانی دارند خودشان چرا این همه بین این‌ها این‌قدر تعارض و تناقض است اگر قوانین این‌ها مثل قوانین ریاضی و طبیعی و تجربی مسلّم و علمی و دقیق است خارج از دخالت دانشمند است. بنابراین نتیجه می‌گیرد که در حوزه علوم اجتماعی و علوم انسانی این توصیه بی‌ثمری است که ای جامعه‌شناس، روانشناس، حقوق‌دان، فیلسوف سیاست، نظریه‌پرداز اقتصاد یا حقوق بشر، شما تلاش کنید در مسیر تحقیق و بررسی و شناخت علمی خودت را و موقعیت خودت، علایق و اولویت‌ها و عقاید و سلایق خودت را کلاً فراموش کن یعنی بطور مطلق از خودت خالی شو. حالا هر طور. مثلاً قبل از این که بخواهی یک نظریه‌ای در علوم انسانی یا علوم اجتماعی بدهید اول برو یک چند سالی از محیط دانشگاهی و اجتماعی و رسانه‌ها همه جدا شو و یک ریاضت علمی، نفس‌کُشی، پیش بگیر و پارسایی کن تا برسی به یک آزادی مطلق عالمانه، آن فقط با انگیزه حقیقت‌پرستی، حقیقت‌گرایی و واقعیت‌شناسی علمی حالا بیا سراغ شناخت و تحقیق و استنباط در مورد انسان، در رشته‌های مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی. حالا یک استنباط درست، قضاوت بی‌شائبه در دسترس است و حالا می‌توانیم بگوییم که تو یک ارزیابی بی‌طرفانه و دور از حبّ و بغض‌های شخصی و دور از وابستگی‌های طبقاتی و ملّی و مذهبی و جنسیتی داری و آگاهانه یک حقیقت علمی را هدف گرفتی و عین واقع را کشف کردی علم به واقعیت پیدا کردی تماماً جامع و مانع در علوم انسانی و اجتماعی، حقیقت و واقعیت را فدای منافع اقتصادی و قومی و مصالح سیاسی و فرقه‌ای و شخصی خودت، که به نحوی به تو مربوط می‌شود فدا نکردی. طبق مقتضیات و در جهت این اغراض نیامدی انسان را تفسیر کنی بعد توجیه کنی بعد توصیه کنی، تحلیل کنی، نه، آن وقت بگویی من صددرصد تضمین می‌کنم که من هیچی را به انسان واقعی، فردی یا جمعی، اضافه یا کم نکردم. من تحریف نکردم این واقعیت است بدون چربی و استخوان! نه آگاهانه نه ناآگاهانه دخل و تصرف نکردم، دقیقاً مثل یک ریاضیدان دو دوتا چهارتا، این است یک انسان، این است روانشناسی، این است جامعه‌شناسی، این است اقتصاد، حقوق، سیاست، این علم توسعه است و از این قبیل. کجا چنین چیزی بوده و اصلاً می‌شود؟ این سؤال مهمی است که مرحوم شریعتی مطرح می‌کرد و می‌گوید که شما حتی اگر توجه نداشته باشید و طرف ناآگاهانه در انتخاب یا رد یا در ترجیح و اولویت بخشیدن به یک مکتب و یک ایده فلسفی، یک فرضیه علمی، بررسی، یک تعلیل خاص، نتیجه‌گیری خاص، استنباطی که از آن اصول و قواعد می‌کند، مسئله‌ای که طرح می‌کند این‌ها بر شناخت واقعیت عینی در علوم انسانی و علوم اجتماعی اولویت می‌دهد. در این که واقعاً ‌دارد یک مسئله واقعی را تجزیه و تحلیل می‌کند ضوابط کاملاً واقع‌بینانه و غیر مغرضانه، تدوین شدند این‌ها ضوابط علمی هستند این‌ها هیچ تحت تأثیر تمایلات جامعه‌شناس، ذوقیات روانشناس، عادات و مقدسات یک فیلسوف تعلیم و تربیت، ‌اخلاقیات و عقاید قبلی یک نظریه‌پرداز در علوم سیاسی، منافع یک نظریه‌پرداز در حوزه علوم اقتصادی نیست؟ آیا امکان دارد ساختمان تربیتی و اجتماعی تو، وابستگی‌های عاطفی تو، روح فرهنگی، شاخصه‌های قومی تو، عوامل تاریخی، محیطی، طبقاتی، شغلی، خانوادگی، وراثتی و ژنتیک، ویژگی‌های اخلاق شخصی، که مجموع این‌ها آن تیپ و کاراکتر تو، و شخصیت و سنخ تو را ساختند و می‌سازند و به تو طرز فکر و احساس خاصی را، نگرش و گرایش خاصی را، جانبداری و جهت‌گیری‌های خاصی را، بخشیدن و با تو این‌ها ترکیب شدند. تبرّاها و تولّی‌های مشخصی داری، ارزش و ضد ارزشت بر این اساس شکل گرفته است؟ آیا این‌ها بینش علمی تو را رنگ‌آمیزی نمی‌کنند و نکردند تو از این‌ها خلاص شدی بعد آمدی یک نظریه در حوزه جامعه‌شناسی و روانشناسی و علوم سیاسی، اقتصاد و حقوق دادی؟ یا در هنر؟ آیا جهان‌بینی تو را این محدودیت‌ها و وابستگی‌های تو محدود نکردند؟ آیا آنچه که اسم آن را تحقیق علمی و نظری علمی در علوم انسانی گذاشتی واقعاً جستجوی آزاد بی‌شائبه حقیقت بود؟ به شما نشان بدهیم که چه مقدار از این مکاتب و نظریاتی که تحت عنوان علم، علوم انسانی و علوم اجتماعی مطرح شده است، اغلب این‌ها ابزار تبلیغ کدام آراء ایدئولوژیک در چه عصری بودند؟ وسیله برای تحقق کدام آمال کدام کسان و گروه‌ها و طبقات بودند؟ برای توجیه امیال تلقین شده قبلی و توجیه کدام محیط بودند؟ به عبارت دیگر به این گزاره به لحاظ ایجابی و سلبی توجه کنیم. در علوم انسانی و علوم اجتماعی، علم راهبر عالِم نیست بلکه برعکس، عالِم رهبر علم شده است یعنی زمام علوم انسانی دست آن کسانی است که به عنوان عالم علوم انسانی کتاب نوشتند، شاگرد تربیت کردند، حرف‌هایشان را تبلیغ کردند و گفتمان‌سازی کردند. علم را دنبال خودشان کشیدند. دنبال علم راه نیفتادند. علم آن چیزی است که شما خودتان را با آن تطبیق بدهید و منطبق کنید. شما در فیزیک و شیمی و ریاضیات معمولاً این کار را می‌کنید. بعد خودت را باید به واقعیت تطبیق بدهید. در علوم انسانی و علوم اجتماعی این همه مکاتب، ‌شرق، غرب، همه این‌ها تماماً و بدون استثناء ایدئولوژیک هستند. هر کدام پیشفرض‌های ایدئولوژیک خودش را دارد یعنی تیر را زده، بعد دور آن دایره می‌کشند بعد می‌گویند خورد به هدف! بعد شما می‌بینید کل دیوار، انواع دایره‌ها و تیرهایی است که به آن‌ها خورده، همه هم ادعا می‌کنند این علم است. انواع مکاتب در انواع رشته‌های علوم انسانی. خب این‌ها انواع مکاتب هستند و الا علم که انواع متناقض علم نداریم، مکاتب متناقض داریم و متعارض یا متضاد. اما در علم که تناقض نمی‌شود. این آمده به بینش خودش رنگ زده است! تفسیر خودش را از انسان، از تاریخ،‌ از اقتصاد، از سیاست، توصیفات و توصیه‌ها را روانشناسی، جامعه‌شناسی، پذیرفته‌های خودش را، مقبولات خودشان را، اهداف خودشان را شکل و شمایل علم و رنگ علمی زده است بخشی از آن علمی هست اما علم، این‌جا ابزار و وسیله شده است. این‌جا آگاهی هدف نیست بلکه وسیله است. علم محدود را در جهان‌بینی ایدئولوژیک خودش محدود می‌کند چنان که جهان و جهان‌بینی را هم محدود در ایدئولوژی خودشان کردند. ما می‌گوییم اگر در علوم انسانی و علوم اجتماعی واقعاً عالم دنبال علم باشد نه علم تابع و تسلیم در برابر عالم، یعنی مجتهد باشید نه مقلد. یعنی علم امام باشد نه مأموم. عالِم مأموم علم باشد یعنی دانش و علوم انسانی و اجتماعی اگر توانست آیینه‌ای بشود که چهره واقعیت را در آن ببینیم انسان را ببینیم که چیست به جای این‌ها شما در این آیینه چهره آن دانشمند را دارید می‌بینید. چهره آن نظریه‌پرداز، امیال و اهداف و پیشفرض‌های او را دارید می‌ینید شما هر صفحه از هر کتاب، در هر مکتب، هر گرایش در هر رشته‌ای از علوم انسانی را روی میز بگذارید تا به شما بگوییم که این را چه کسی نوشته است؟ پیشفرض‌های این چه بوده است؟ این در چه زمان و مکان و محیط و جامعه‌ای بوده است؟ در واقع شما در آیینه علوم انسانی چهره واقعیت را نمی‌بینید چهره مخدوش واقعیت و بیشتر چهره آن صاحب مکتب را دارید می‌بینید. شما کتاب یک مارکسیست یا یک پوزیتویست را باز می‌کنید، در هر رشته‌ای از علوم انسانی و اجتماعی. در آن کتاب، انسان و علم را نمی‌بینید، تفسیر مارکسیستی و تفسیر پوزیتویستی، و... از انسان و از علم را می‌بینید. در آیه می‌بینید که چه کسی این را نوشته؟ از چه کسی است؟ از چه زمانی هست؟ و از کجاست؟ آن چهره دانشمند را آن‌جا می‌بینی نه دانش را. می‌فهمید این حرف‌ها را چه کسی نوشته؟ این به چه وابسته است و چه می‌خواهد؟ این شخص، صاحب این مکتب، صاحب این کتاب و این نظریه در علوم انسانی این چطور می‌اندیشد و چطور می‌پسندد؟ و دنبال چیست؟ این چطور آدمی است؟ از کدام فرقه و ایدئولوژی است؟ به دنبال چیست؟ این‌ها را می‌شود بفهمید و لذا هر کتابی در هر رشته‌ای دست‌تان می‌گیرید آن‌هایی که ترجمه و کپی و تقلید نیست که این‌طور کتاب کم هم هست شما انواع نویسنده و نظریه سازان را می‌شناسید نه انسان را. مرحوم شریعتی می‌گوید علوم انسانی بیشتر به عالم آن وابسته است تا به موضوعش! یعنی ذهنیت بسیار بیشتر از عینیت در علوم انسانی و علوم اجتماعی نقش دارد. معنی حرف ایشان این است که نظریه‌پردازان و متخصصان علوم انسانی هر کدام در رشته و در زمینه خودشان، این‌ها بیشتر مخترع هستند تا مکتشف! یعنی بیشتر ابداعات و اختراعات آنچه می‌گویند تا کشفیات. و بسیاری از رشته‌های علوم انسانی اصلاً به هیچ وجه قابل تفکیک نیستند از ایدئولوژی‌ها، از هنر، و هیچ کدام از فلسفه قابل تفکیک نیستند حتی آن‌هایی که علیه فلسفه موضع گرفتند این‌ها بیشتر ایدئولوژیک، هنری و فلسفی‌اند تا علم به معنای تجربی، انسان‌شناسی تجربی و از این قبیل. یعنی بر شناخت دقیق واقعیت، یعنی فهم درست حقیقت، در علوم انسانی و علوم اجتماعی دنبال این‌ها نباشید. هرچقدر خواسته باشند و کوشیده باشند در علوم انسانی نتوانستند و نخواهند توانست مثل علوم طبیعی، خودشان را از شخصیت خودش و افکار و موقعیت خودشان رها کنند. نبوغ در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی خودش را خیلی بیشتر نشان می‌دهد چون خیلی از چیزهایش ساختنی است اختراع می‌شود تا کشف و اکتشاف! تحت سیطره نبوغ و شخصیت فرد، وجدان آن متفکر و آن متخصصان بزرگ و رهبران مکاتب علوم انسانی است خودشان را از آن رها نکردند و نمی‌توانند رها کنند. هیچ کدام از تمایلات و عقاید و خصوصیات و تعهداتی که داشتند آزاد از این‌ها یعنی سبکبار و بی‌قید و بی‌غرض و علمی، نظریه‌پردازی نکردند. هیچ کدام حتی آن‌هایی که عاشق حقیقت و عاشق صادق واقعیت باشند و بودند یعنی خود را یار وفادار و امین برای واقعیت، می‌دانستند و می‌خواندند همان‌ها کاملاً آثارشان را در تمام علوم انسانی بیاورید بخوانیم و تحلیل کنیم ببینیم چقدر مقلّد متعصّب یک سلسله احکامی هستند که در این مسیر کسب کردند یا تقلید کردند یا عادت کردند یا خودشان اختراع و ابداع کردند و این‌ها هیچ کدام از متن عینیت و واقعیت استخراج و استنباط نشده است. این‌ها از بیرون به درون نیامده است بلکه از درون بیرون رفته است. از ذهن آن نظریه‌پرداز علوم انسانی به علوم انسانی آمده است. بنابراین نتیجه‌گیری می‌شود که علم اگر علم است علم به همان معنی اخص عرض می‌کنیم یعنی علوم ریاضی، فیزیک، تجربی که مهم نیست چه کسی سراغ مسئله می‌رود هرکس برود روش خاص واحدی دارد که اگر با این روش عمل کنید و درست بروید یقیناً و قطعاً به آن نتیجه می‌رسید و مثلاً آن نتیجه عینی است. حالا اگر این علوم فرض کنیم در غیر علوم انسانی است علم به این معنا، علمی که علم است چپ و راست ندارد، متعالی و مبتذل ندارد، انسانی و ضد انسانی، سرمایه‌داری، مارکسیستی ندارد، و... طبیعتاً به این معنا اسلامی و غیر اسلامی، دینی و غیر دینی هم نخواهد داشت. خب اما به جز درون قلمرویی از علوم تجربی و علوم ریاضی یک چنین ادعایی کجا می‌تواند صادق باشد و اثبات بشود؟ فرض کنید ما این‌ها را در علوم دقیقه عبور می‌کنیم و کاری به آن نداریم که عرض کردم الآن در فلسفه علم دهه‌های اخیر، به این‌ها هم کار دارند حتی این علوم دقیقه را دارند می‌گویند این‌ها به آن معنا دقیقه نیستند و این‌ها هم تحت تأثیر یکسری از پیشفرض‌های دیگری هستند، پیشفرض‌های متافیزیک در حوزه پیشفرض‌های مابعدالطبیعی دارند، اهداف‌شان، غایات‌شان، روش‌شناسی‌شان، هدف‌شان و... حتی همان علوم ریاضی و طبیعی هم کاملاً تابع رویکرد قدرت، یا مباحث مختلفی به لحاظ موقعیت‌های انسانی هستند آن‌ها هم علوم دقیق به آن معنا نیستند. اما حالا ما به این کاری نداریم، صحبت فعلاً بر سر علوم انسانی است و آن این است که اگر در آن علوم هم بشود در علوم انسانی نه شده و نه می‌شود این همه مکاتب و رشته‌ها و کتاب‌ها، آثار و هزاران هزار نظریه‌پردازی و ده‌ها و صدها مکتب در علوم انسانی و اجتماعی، این‌ها بدون تعصب صددرصد به حقیقت، یعنی با تعصب به آنچه که غیر حقیقت است، عقاید و خواسته‌های غیر عینی، نظریه‌پردازی شده است. در پناه احکام قاطع واقعیت این‌ها به فکر افراد نرسیده است که تئوریزه شده باشد. هیچ نظریه‌ای در هیچ یک از آن علوم انسانی را از مالکیت شخصی آن صاحبنظر نمی‌شود خارج کرد یعنی در تمام نظریه‌های علوم انسانی در همه رشته‌ها شما با حقیقت به علاوه نظر آن ناظر که ناظر بی‌طرف نیست آشنا می‌شوید حقیقت را آن گونه که او دیده و خواسته و تفسیر کرده، یا به چشم او و به ذهن او آمده یا در زبان او تفسیر شده است در واقع در علوم انسانی هیچ یک از نظریه‌پردازان به دنبال واقعیت عینی تماماً حرکت نکردند بلکه واقعیت عینی را در برابر احکام پیشینی خودشان به تمکین وا داشتند و آن‌ها را مصرف کردند اولین و مهمترین نتیجه‌ای که می‌گیریم این است که در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی ما با یک نظام کاملاً ملوک‌الطوایفی مواجه هستیم هر منطقه در اختیار یک نابغه‌ای، یک نظریه‌پردازی در یکی از این حوزه‌هاست این رب‌النوع و ارباب انواع هستند در هر کدام از این رشته‌های علوم انسانی و هر کدام از این متفکران تبدیل شدند به ایدئولوژیست‌ها، حالا یک مقداری عقلانی‌تر بخواهیم بکنیم هر کدام پیامبر یک مذهب خاصی شدند بنیانگذار یک مکتبی در رشته علوم انسانی شدند هر کدام بنیانگذار پیروان خودشان شدند. هر کدام گوشه‌ای قلمروی یک خدا و خداوندی شده است که خب هنر را با نبوغ خودش ترکیب کرده است و یک منطقه‌ای را در یک حوزه‌ای از علوم انسانی فتح کرده است و یک لشکری از مریدها و فیش‌برداران و حاشیه‌نویس‌ها و مبلّغین و مروّجین دارد که اسم آن‌ها اساتید علوم انسانی و اجتماعی شده است که تقریباً هیچ کدام از خودشان نظری ندارند. مبلّغین هستند مبلّغ هستند. اینان نه با قانون خاص علمی بلکه با اراده صد نفر، دویست نفر نظریه‌پرداز برجسته و مهم و منشأ اثر که به اقتضای خلق و خو و شرایط و احساسات و انگیزه‌های خودشان عمل کردند تاریخ علوم انسانی در این 150 سال اخیر این‌طور جلو آمده است. همه کسانی که در رشته‌های علوم انسانی پایان‌نامه می‌نویسند رعایای این رب‌النوع‌ها هستند یعنی کارمندان مثلاً 100- 200 نفر آدم هستند که آن‌ها افراد متفکر و متخصصی بودند و تفسیر خودشان را از واقعیات به اسم علم و واقعیت جا انداختند، نهادینه کردند و همین‌طور یک عده‌ای در یک رشته‌هایی حرف‌های این‌ها را همین‌طور دارند بلغور می‌کنند و از توی کتاب‌ها توی دفترها می‌آورند و دوباره از توی دفترها به کتاب‌ها می‌آورند به اسم پایان‌نامه، تغییراتی جزئی می‌دهند کلمات آن را کم و زیاد می‌کنند شاهد مثال می‌آورند و همان حرف‌ها را ادامه می‌دهند این عرصه ملوک الطوایفی است بین 100 تا 200 آدم گردن‌کلفت فکری که عمدتاً‌ هم از همین 4- 5تا کشور در این 100- 150 سال اخیر چیزهایی گفتند که این‌ها علم شد علم جامعه‌شناسی، علم و فلسفه تاریخ، علم چه و چه. بنابراین علوم انسانی در برابر انسان و جهان و واقعیات و زندگی، بینش و گرایشی خودشان ندارند. علمای علوم انسانی هستند که از آن‌ها بپرسید که این دانشمند و این نظریه‌پرداز صاحب این سبک فکری در فلان رشته علوم انسانی این چگونه می‌اندیشیده؟ چه طرز فکری داشته؟ در چه فرهنگی بار آمده است؟ نظام اجتماعی؟ روح طبقاتی و از این قبیل؟ یعنی عواملی که در علوم انسانی در فلسفه تاریخ و جامعه‌شناسی، روانشناسی اجتماعی، انسان‌شناسی،‌ اقتصاد، این‌ها تعیین کننده و جهت‌بخش هستند این‌ها از طریق دانشمند نظریه‌پرداز علوم انسانی این علوم انسانی را ساختند و اسم آن را هم علم گذاشتند در حالی که این ترکیبی است از علم به معنای خاص با آن رویکردها. یعنی علمای علوم انسانی که در رشته‌های مختلف چهره‌های بزرگ صاحب مکتب هستند شما دارید نظرات این‌ها را می‌خوانید. نظرات صدتا – دویست‌تا آدم این‌جوری و شارحین آن‌ها را می‌خوانید هر کدام هم حرف‌های خودشان را می‌زنند و هرکس نظر خودش را علم نامیده و گفته این علوم انسانی است و بقیه ناعلوم انسانی‌اند! و علوم ناانسانی‌اند! حالا بعضی‌ها صریح گفتند بعضی‌ها یک کمی مؤدبانه‌تر گفتند. پس چیزی به نام این که علوم انسانی ربطی به دین و بی‌دینی و ضد دین ندارد علوم انسانی علم، علم است دینی و غیر دینی ندارد، علم چپ و راست ندارد، علم ربطی به مکتب و ایدئولوژی ندارد این‌ها در علوم انسانی به کلی این گزاره‌ها کاذب است. هیچ کدام مطابقت با واقع ندارد.

نکته دوم؛ توجه مهمی است که ایشان می‌دهد در مورد تاریخ و محل تولد تقریباً همه علوم انسانی که بررسی بکنید آن‌چه امروز به نام علوم انسانی و علوم اجتماعی در دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شود تماماً ترجمه چند ده نفر و نظرات چند ده نفر است و صاحبان این مکاتب دوتا وجه مشترک همه این‌ها داشتند و دارند. اولاً این 100- 200 نفر همه‌شان مربوط به 4- 5تا کشور اروپای غربی و بعد هم آمریکا هستند همه غربی‌اند آن هم غرب اخص. ثانیاً همه این‌ها تقریباً در قرن 19 میلادی به دنیا آمدند پرورده شدند، و نظریات‌شان را ارائه کردند لذا آن‌چه امروز به عنوان علوم انسانی – اجتماعی در دنیا مطرح است تاریخ تولد همه این‌ها مربوط به اواخر قرن 19 است و عمدتاً هم در چهار – پنج‌تا کشور غربی هستند. و این زمان و مکان را توجه کنید که دقیقاً زمان و مکانی است که تفکر و اخلاق سرمایه‌داری و صنعتی جدید و بورژوازی شکل گرفته است و این دو صفت یعنی در قرن 19 و در انگلیس و فرانسه و آلمان، یعنی چه؟ یعنی ارتباط وثیق و قطعی همه مکاتب علوم انسانی با بورژوازی و سرمایه‌داری جدید اروپا در قرن 19 و بخصوص با دو صفت در خون و رگ این‌ها دمیده و تزریق شده است که نتیجتاً همه این‌ها دارد روح سرمایه‌داری جدید و بینش بورژوایی را به اسم علوم اجتماعی و علوم انسانی تشدید می‌کند این‌ها را تئوریزه کرد، این‌ها را روشنفکری کرد، تبلیغ کرد. دو خصوصیت داشت غربی بودن و سرمایه‌داری صنعتی بودن. این دوتاست. این هم نکته دوم که نکته بسیار مهمی است. یعنی مرحوم شریعتی که در آن دوران که دوران ترک‌تازی این تفکرات بود این‌طور این مسئله را تبیین می‌کند و طبیعتاً مارک ایدئولوژیک بودن و ایدئولوژیست بودن و غیر علمی بودن، همان موقع هم به امثال او می‌زدند ولی این یک کشف مهم است اصلاً مهمترین کشف و درک علمی از همه علوم انسانی و اجتماعی و آنچه که امروز به این نام نامیده شده است شما این موقعیت و این وجه اشتراک را در این‌ها ببینید این قضاوت را بررسی کنید وقتی فهمیدید این قضاوت یک قضاوت درست و کلی است این داوری کلی را مبنا قرار دهید آن وقت بروید وارد جزئیات علوم انسانی و علوم اجتماعی که ترجمه شده‌اند بشوید. تک تک این‌ها را وارسی کنید ببینید آیا بین این‌ها هیچ کدام بوده‌اند که مستقیم یا غیر مستقیم با این دو مسئله و این دو رویکرد و این دوتا نگاه ارتباط نداشته باشند؟ بعد شاهد مثال می‌آورند که اصلاً تقریباً 95 درصد صاحبان این مکاتب، نظریه‌پردازان بزرگ و اصلی که پدران علوم انسانی و علوم اجتماعی، این علوم انسانی و این علوم اجتماعی که از غرب ترجمه شده هستند تقریباً همه‌شان یا مستقیم خودشان در یک خانواده سرمایه‌دار و بورژوا متولد شدند و اغلب هم یهودی هستند یا خانواده و پدرشان در خدمت این طبقات بالای سرمایه‌داری بودند یعنی این‌ها کارمند بودند و از توی خانواده‌های کارمندان این طبقه سرمایه‌دار صنعتی عمدتاً پدران این علوم اجتماعی و علوم انسانی که باید گفت این مکاتب و ایدئولوژی‌هایی که به نام علوم انسانی و اجتماعی مطرح شد این‌ها از این خانه‌ها بیرون آمدند. این هم می‌گوید بروید بررسی کنید یک جدول و فهرست دقیق، کاملاً علمی و با عدد و رقم، این‌ها دیگر بحث ذوقی نیست بروید ببینید چطوری است؟ یک تفکیکی این‌جا بین غرب و شرق می‌کنند. حالا البته غرب و شرق سیاسی، ‌غرب و شرق ایدئولوژیک، غرب و شرق به لحاظ دینی و فلسفی، به لحاظ تمدنی، ممکن است از یک جهت ترکیب آن با تاریخ، یک تقسیم‌بندی درستی باشد اما از همه جهات درست نیست یعنی همه چیز را به شرقی و غربی نباید تقسیم کرد چنان که تقسیم همه چیز به سنتی و مدرن، این‌ها تقسیم ایدئولوژیک است تقسیم علمی نیست. اما از بعضی جهات این تفاوت شرق و غرب لااقل در همین یکی دو قرن اخیر، حالا قبل آن را اگر کاری نداشته باشیم همین دوره رنسانس به بعد هرچه جلوتر آمدیم مخصوصاً در این یکی دو قرن، قرن 19 و 20 مثلاً. یک سنخ‌شناسی بین غرب و شرق اگر تعریف کنیم اجمالاً یک دوقطبی به دست می‌آید که غرب مثلاً وارس فرهنگ یونانی و روم باستان باشد و آن روح در مقایسه با شرق این‌ها را با هم در این یکی دو قرن اخیر بررسی کنید شرق عمدتاً یک چهره ملکوتی، قائل به معنا و معنویت برای این عالم، باطن برای این ظاهر، یعنی از بودیزم و هندوئیزم هند، آیین کنفوسیوس در چین، انواع بودیزم شنتوئیزم در شرق آسیا، بعد خودِ اسلام، یهود و مسیحیت که همه اینها زادگاه این ادیان شرقی است. عرفان‌ها عمدتاً، و این که اساساً شرق یک چهره ملکوتی دارد از عشق، عرفان، پرستش، توجه آن به ارزش‌های معنوی، گرایش آن به باطن هستی، به این که انسان یک جوهر متعالی دارد، روح و ابدیت در انسان، دغدغه وجود، دغدغه حقیقت، دغدغه عدالت و فضیلت اخلاقی و این که یک عطش سیری‌ناپذیر دارد به دنبال حقیقت هستی. نه فقط این قشر و واقعیت محسوس. دنبال کلیدواژه‌های فرهنگ شرق عمدتاً صحبت از راز، غیب، امر مطلق، ابدیت، کمال، جمال و زیبایی، صحبت از تعالی، قدس و نجات، رستگاری، صحبت از معناست. این‌ها خصایص برجسته این روح و فرهنگ شرقی و معنوی دانسته می‌شده است. از این طرف در غرب، در اروپا و آمریکا عمدتاً در همین یکی دو قرن اخیر و بخصوص از همان قرن 18 به بعد، در دو – سه قرن اخیر، شما ببینید اولویت‌ها چیست؟ وقتی می‌گوید یک روح مادی ماتریالیستی با دو خصوصیت غربی سرمایه‌داری و با ریشه‌های یونان و روم شرک‌آمیز قبل از مسیح وجود دارد که مسیحیت هم آلت دست آن شده است و نگاه آن، آن فرهنگ و روحی که بر تمدن و نگاه غرب متأخر، به اصطلاح مدرنیته حاکم است و این علوم انسانی و اجتماعی از دل آن روئیده و بیرون آمده، عمدتاً این را مقایسه کنید متکی بر چیست؟ کلیدواژه‌های آن چیست؟ به جای ارزش و معنا این‌جا صحبت از سود مادی، قدرت‌طلبی، آن‌جا حقیقت‌پرستی، آن‌جا درون‌گرایی، آن‌جا بیشتر برون‌گرا، طالب بهشت زمینی، طالب خوشبختی که با لذت کمّی و شخصی قابل ارزیابی باشد و در یک کلمه دنیاگرا، سکولار، این زمینه فلسفی روحی و تاریخی همین بورژوازی جدید و سرمایه‌داری غرب است که خودش را به اسم روشنفکری، مدرنیته و پیشرفت و از این قبیل در ذهن و قلب بسیاری در دنیا نهادینه و سرریز کرده است. آن وقت سؤال می‌شود که این نظام سرمایه‌داری صنعتی که بعد از رشد ماشین بر جامعه و انسان حاکم شد در واقع ماشین و صنعت حاکم نشد ماشینیزم یک ایدئولوژی است همان روح گرسنه وحشی سرمایه‌داری با ایدئولوژی لیبرال بود که توسط ماشین در این یکی دو قرن اخیر بر جهان حاکم شد در آن تولید و مصرف اقتصادی دیگر وسیله نیست چنان اصالت و سرعت پیدا کرده، و چنان خشونتی پیدا کرده که انسان را له می‌کند انسان این‌جا وسیله است نه هدف؛ و در تمام علوم انسانی و اجتماعی که از این جهان و جهان‌بینی بیرون آمد انسان وسیله است نه هدف. انسانیت انسان مطرح نیست.جسمانیت او مطرح است. وجه مشترک آن با حیوانات و گیاهان مطرح است نه وجه تمایز آن با سایر موجودات. دیگر اشرف مخلوقات نمی‌تواند باشد یکی از مخلوقات است. بسا ارزل مخلوقات هم می‌شود. خب در این تفکر، در این علوم اجتماعی و انسانی، با این نگاه، کسی دنبال ایجاد و توسعه مجال برای گسترش انسانیت انسان، مجال برای پرورش روح انسان، برای هرچه جوشان‌تر کردن آن سرچشمه اصلی، ارزش‌های اخلاقی، جایی برای عشق، برای گوهر وجودی انسان، برای فطرت الهی و متعالی انسانی، برای خواسته‌های ماورائی و فرامادی انسان، جایی نمی‌ماند. آن نیرویی ک کمال را می‌پرستد، معنا و زیبایی را، قداست را، معراج باطنی ویژه انسان فراهم می‌کند آن مجال در این تفکر، در این نوع علوم انسانی و اجتماعی به کلی انسانیت انسان تنگ می‌شود خفه می‌شود و اصالت و استقلال انسان را از انسان می‌گیرد و آن چیزی که قرار بود ابزار انسان و در خدمت انسان باشد عملاً بر انسان سلطه و سلطنت پیدا می‌کند. قرار بود این ابزار هم علوم طبیعی و تکنولوژی و هم علوم انسانی و ایدئولوژی، به انسان و به زندگی او خدمت کنند او را موفق کنند مسلط بر طبیعت و مسلط بر خودش بشود اما آن‌ها بر انسانیت انسان مسلط شد، حیوانیت انسان را بر انسانیت او غلبه دادند و انسان، ابزار شد، انسان وسیله شد و پیشرفت هدف شد. قرار بود پیشرفت وسیله باشد و توسعه وسیله باشد و انسان هدف. انسان ابزار دست ابعاد غیر انسانی خودش و دیگران شد، آن چیزی که اراده، آرمان و آگاهی و چگونگی سبک زندگی را و ماهیت انسان را و جامعه را تعریف می‌کرد و شکل می‌داد همه از انسانیت انسان، از روحانیت و عقلانیت او و از کرامت او فاصله گرفت. همه این‌ها آمد خارج از قلمرو اختیار انسان قرار گرفت. همه در کار، تولید و مصرف، قدرت، ثروت خلاصه شد. در واقع انسان، تابع بیرون خودش شد. قرار بود بیرون، تابع انسان باشد. انسان، حاشیه شد و بیرون، متن شد. در این علوم انسانی و اجتماعی، این انسان مطرح است نه انسان هدف، نه انسان اصل، اصالت انسان نیست. این حذف انسان و حاشیه‌ای کردن و فرعی کردن انسانیت انسان مطرح شد فقط به ابعاد مادی آن کار دارد. آن هم منقطع از حقایق اصیل انسانی. انسان را یک جامعه‌ای می‌سازد با این اقتصاد، با این تعریف از سیاست، این تعریف از حقوق و... آن وقت می‌آیی انسان را در این نصب می‌کنی! انسان یک قطعه‌ای از این کارگاه می‌شود و می‌آیید این‌جا آن را نصب می‌کنید و به آن شکل می‌دهید و به عنوان یک ابزار کار، در خدمت تولید اقتصادی و در خدمت سرمایه‌داری ماتریالیستی، سرمایه‌داری به لحاظ ابزار، صنعتی است و به لحاظ ایده ماتریالیستی است و به لحاظ ادبیات سکولاریستی است و نمی‌گوید ماتریالیست است بلکه می‌گوید سکولار است. بی‌طرف است، به این شکل مطرح می‌شود.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha